هر نوع فعالیت آموزشی یا تدریس با امید به اینکه منجر به یادگیری گردد، انجام می شود. معلمی که می خواهد فعالیت و یا مهارتی را در کلاس دنبال کند باید توجه داشته باشد. هدف از این فعالیت ها باید ایجاد زمینه های یادگیری است. در همین راستا، در ادامه، مطلب کوتاهی ارائه خواهد شد.
در زمینه یادگیری و این که یادگیری چیست ؟ چه نوع تحولی را در دانش آموز یا دانشجو باید ایجاد کنیم که به آن یادگیری گفته شود. در زمینه یادگیری روانشناسان تربیتی و متخصصان تعلیم و تربیت، تعاریف زیادی ارائه داده اند که امکان بحث و بررسی آن ها در این مقوله امکان پذیر نیست...
لذا تعریفی را که یکی از روانشناسان و همکار وی به نام هیلگارد و مارکوس که در اکثر کتاب ها نیز آورده شده و تعریف جامعی از یادگیری است ارائه می شود.
در این تعریف هیلگارد اشاره می کند :
« یادگیری عبارت است از تغییرات نسبتاً پایدار در رفتار بالقوه فرد که در اثر تجربه حاصل می شود»
پس یادگیری تغییر است و اگر ما در جریان آموزش فعالیتی را انجام دهیم که منجر به تغییر نشود نمی توانیم آن را یادگیری تلقی کنیم.
به عنوان مثال :
دانش آموزی که وارد کلاس من می شود و ویژگی هایی مثل «الف» دارد اگر در پایان آموزش من «الف» آن تبدیل به «ب» نشود. تغییری در آن صورت نگرفته، پس در نتیجه می گوییم یادگیری در او رخ نداده است.
«شایان ذکر است که هرنوع تغییر در شاگرد و فراگیر، لزوما یادگیری نیست.»
تعاریفی وجود دارد که حدود یادگیری را مشخص می کند.
* تغییرات باید نسبتاً ثابت باشد.
حال سؤال اینجاست اگر دانش آموزی وادار گردد، امروز مفهومی را حفظ کند و فردا این مفاهیم را از یاد ببرد، و معنایی از آن در ذهن وی نمانده باشد، آیا می توان گفت یادگیری صورت گرفته؟
براساس این تعریف جای تأمل است. به قول یکی از متخصصان تعلیم و تربیت که می گوید:
«شاگردان ما قبل از امتحان همه چیز دارند، اما ورقه های امتحان هیچ چیز ندارند، اما بعداز امتحان ورقه های ما همه چیز دارند، ولی شاگردان دیگر چیزی ندارند.»
این طنز، به این نوع یادگیری های ناپایدار اشاره دارد.
در محیط اطراف ما برخی از تغییرات ثابتند. مثل تغییرات رشدی و تغییرات زیست محیطی
آیا می شود این تغییرات را یادگیری دانست؟
هیلگارد می گوید:
« خیر . وی می افزاید، تغییراتی که در اثر رشد ایجاد شود یادگیری نیست هرچند ثابت و پایدار باشد. اما رشد و مراحل آن تأثیر زیادی در یادگیری دارد.»
توجه به چند نکته خالی از لطف نیست:
1. تغییرات حاصل از رشد، یادگیری نیست هرچند پایدار باشد.
2. تغییرات حاصل از مواد شیمیایی و دارو، یادگیری نیست.
3. تغییراتی که بر اثر واکنش هایی که در انسان پدیدار می گردد، مثل خشم، عصبانیت، هیجان و ... یادگیری نیست.
هیلگارد می گوید:
«تغییراتی که بر اثر تجربه فرد حاصل شده باشد یادگیری است یا به عبارتی تغییرات رفتار بالقوه در مقابل رفتار بالفعل است. »
بعضی ها عنوان می کنند یادگیری یعنی تغییرات قابل مشاهده و اندازه گیری، اگرچه هیلگارد هم نوعی رفتار گرا است، اما گامی را فراتر گذاشته و می گوید:
«رفتار قابل مشاهده یادگیری نیست. بلکه رفتار بالقوه، یعنی آن تغییراتی که در درون ذهن ارگانیسم ایجاد می شود و مهارت هایی که ذهن کسب می کند یادگیری است.»
به عنوان مثال :
میزان انرژی در فنر تا شده مشخص و قابل مشاهده نیست. اما به محض اینکه دست باز شود و فنر آزاد گردد. میزان انرژی ذخیره شده مشخص می گردد. پس وقتی ما آن عمل یا رفتار را تبدیل می کنیم قابل مشاهده و درک است. براساس این، این تفاریف و مثال ها یادگیری قابل مشاهده نیست اما عملکرد آن قابل یادگیری است.
هیلگارد، عملکرد را نتیجه یادگیری می داند نه خود یادگیری.
البته این انتقاد وارد است که اگر تغییرات، بالقوه درون ذهن است پس چگونه می توانیم بفهمیم و یا اندازه بگیریم که فرد چیزی را یاد گرفته؟
پاسخ اینست: از روی عملکرد فرد.
دقت کنید عملکرد همیشه مساوی با یادگیری نیست، چون عملکرد شرایط و موقعیت می خواهد.
حال بحث اینجاست که آیا دانش آموز تنها در محیط آموزشی و در کلاس مسائل را یاد می گیرد؟
خیر! زیرا انسان از بدو تولد و وقتی که با محیط در تعامل هست شروع به یادگیری می کند.
سؤال دیگری که مطرح می شود اینست که چرا آموزش می دهیم و یا تدریس می کنیم؟
و پاسخ اینست که شاید ما می خواهیم با اینکار شرایط را مطلوب و تغییرات علمی بوجود آوریم...
عوامل مؤثر در یادگیری را می توان به صورت زیر برشمرد:
* آمادگی
یعنی دانش آموز از نظر مراحل رشد، به آمادگی لازم برسد. زیرا چنانچه فرد از نظر مراحل رشد به آن درجه نرسیده باشد که بتوانم مفاهیم انتزاعی را درک کند، یادگیری دچار خلل می گردد.
کاری که در مدارس گذشته انجام می شد.
یعنی دانش آموز در مراحل ابتدایی کلمات بسیار انتزاعی و مفاهیم ذهنی که قابل لمس نباشد را نمی فهمد. آنها مفاهیمی را می فهمند که قابل دسترس باشد و تجربه کند.
دو کودک در سن 4 و 5 سالگی را در نظر بگیرید. دو لیوان را پر از آب کنید. یک لیوان با قطر بیشتر یک لیوان با قطر کمتر اما ارتفاع بیشتر و بعد به کودک بگویید آب کدام لیوان بیشتر است ، وی به آن لیوانی که ارتفاع بیشتری دارد اشاره خواهد کرد. تصمیم او بر اساس دیداری بودنش است.
بنابراین در مطالبی که آموزش داده می شود می بایست مراحل رشد در نظر گرفته شود، مخصوصاً آمادگی علمی بچه ها.
و باید دقت کنیم و ببینم که:
1. آیا فرد زمینه درک و فهم آن را از لحاظ رشد ذهنی دارد؟
2. آیا پایه علمی (پیش زمینه ) دارد یا خیر؟ اگر به این مراحل آموزش توجه نکنیم. نمی توانیم انتظار یادگیری داشته باشیم.
* انگیزش
ما آن قسمت از مفاهیم و پدیده ها را به ذهن می سپاریم که برای ما انگیزه ایجاد کند و آن را دوست بداریم و یا براساس نیاز ما باشد.
بنابراین در کلاس درس یا هر محیط دیگری، اگر موضوع درس و آموزش مورد رغبت و علاقه شاگرد نباشد نمی توان انتظار یادگیری داشت.
و هر قدر فعالیت های آموزشی همره با محرک باشد. برانگیزاننده تر خواهد بود و میزان یادگیری هم در این راستا بالا می رود.
* افکار متعارض
دقت کنید آنجایی که بچه ها خود به یادگیری و کشف می پردازند، برایشان ایجاد انگیزه می کند ولی آنجایی که معلم اطلاعات بسته بندی شده را در ذهن او پر می می کند برایش جالب نیست، و انگیزه نخواهد داشت.
و براساس آن آموزش دهد.
محیط های آموزشی اگر محیط پرچالش همراه با فعالیت و کنجکاوی باشد مطلوب است نه اینکه در یک مکانی بنشیند و فقط حرف هایمان را یاداشت کند.
اما افکار متعارض چیست؟
افکار متعارض زمانی به وجود می آید که دانش آموزان چیزهای تازه و حیرت انگیز، متناقض و پیچیده را تجربه کنند. انسان وقتی به فکر فرو می رود و به تلاش ذهنی می پردازد که مسائل برایش روشن نباشد و پیچیدگی داشته باشد. لذا یکی از راه هایی که می توانیم انگیزه ایجاد کنیم، طرح سؤال برای اوست.
بنابر این معلم خوب معلمی نیست که هر روز یک مشت اطلاعات را به خورد شاگرد بدهد بلکه معلم خوب، معلمی نیست که روش یادگیری را به بچه ها بیاموزد.
* اسنادها ی علمی
شاید این لغت ناآشنا باشد، اما تئوری را در روانشاسی داریم تحت عنوان تئوری اسنادها.
به زبان ساده تر، اسنادها این است که ما موفقیت و شکست خود را به چه عواملی نسبت می دهیم؟
اگر دانش آموزی باشم که شکست خود را به عواملی نسبت بدهم که خارج از کنترل من است، دراینجا من برای موفقیت بیشتر تلاش نمی کنم چون فکر می کنم نه شانس دارم، نه معلم دراختیار من است. بنابر این برای بهبود وضعیت خود تلاش چندانی از خود نشان نمی دهم.
و واقعاً مسوولیت شکست را بپذیرند، زیرا تلاش و کوشش در اختیار خودش است.
این کار باعث خواهد شد تلاش بیشتری از خود نشان دهد. زیرا اگر به عواملی غیر از خود نسبت بدهد دچار افسردگی خواهد شد.
اکثراً می بییم که فرد بدگمان می گوید: من بدشانسم!
* هدف آموزش
اهداف آموزش عامل مهم در امر یادگیری است شما می دانید هر چند هدف ها ارزشمند باشد، انسان تلاش بیشتری از خود نشان خواهد داد.
به عنوان مثال ما در گذشته وقتی که دانش آموز بودیم بیشتر تلاش می کردیم، چون اهداف ما مشخص و در عین حال ارزشمند بود، می خواستیم موقعیت خود را ارتقاء دهیم اما امروزه هدف برای دانش آموزان مبهم است.
بنابراین معلم باید فعالیت ها را طوری تنظیم کند که براساس نیاز باشد. در آن صورت است که شاگرد احساس می کند، برای رشد لازم باید حرکت و فعالیت کند. به همین دلیل تنظیم هدف هاو ایجاد هدف های با ارزش فوق العاده در یادگیری افراد مؤثر است.
به عنوان مثال:
دانش آموزی که برای رفتن به دانشگاه درس می خواند در مقایسه با دانش آموزی که تنها به فکر گرفتن دیپلم است فعالیت بیشتری از خود نشان می دهد و بیشتر تلاش می کند، پس هرچه هدف ارزشمند تر باشد. تلاش بیشتری صورت می گیرد.
* تجارب گذشته فرد
یعنی اینکه من مفاهیم را بگونه ای می فهمم که زمینه فهم آن را داشته باشم .
به عبارت دیگر جهان بیرون را براساس ساخت شناختی خودم می فهمم . اگر پابه علمی نداشته باشم مفاهیم را نمی فهمم.
محیط یادگیری، تجهیزات، فضای عاطفی و علمی مطلوب کلاس نیز بسیار مهم و مؤثر است. همچنین روش تدریس معلم بسیار حائز اهمیت است.هستند معلمینی که با روش های خوب ایجاد انگیزه می کنند و بعضی از معلمین با روش های نامطلوب موجب رکود یادگیری شاگرد می شوند.
* سبک های یادگیری
ما سبک های مختلفی برای یادگیری داریم.
به عنوان مثال، بعضی ها در حال قدم زدن بهتر یادگیرند و یا اینکه زیر نوشته کتاب خط بکشند. و یا اول صبح بخوانند این ها سبک های یادگیری گفته می شود.
معلم باید بفهمد سبک های یادگیری بچه ها چگونه است. و تلاش کند فضای تربیتی را به گونه ای سازماندهی کند که با سبک های یادگیری بچه ها همراه باشد.
بنابراین عوامل بی شماری در یادگیری بچه ها دخیل است. تنها تدریس معلم ملاک نیست، بلکه بعضی از عوامل را معلم می تواند دستکاری کند و بعضی خارج از کنترل او است. ولی چنانچه معلم محدودیت ها را بشناسد و فضای آمورشی را بنحو مطلوب تنظیم نماید، می تواند موجبات یادگیری بهتر و آسانتر دانش آموز را ایجاد کند.