یک درس مشکل را باید چند بار خواند تا فهمید؟ یک بار؟ دو بار؟ ده بار؟ چند بار؟!
این سؤالی است که بیشتر معلمها در طول سال تحصیلی بارها از سوی دانشآموزان میشنوند؛ دانشآموزانی که از سختی یک درس یا حتی یک کتاب بشدت گله دارند و میگویند با اینکه بارها از روی کتاب درسی خود خوانده و سطر به سطر آن را مرور کردهاند، اما هیچ چیز از آن را نفهمیدهاند...
این به دلیل آن است که بسیاری از دانشآموزان، راه درست مطالعه یک کتاب را نمیدانند و تصور میکنند که اگر از روی یک کتاب بارها بخوانند بر آن تسلّط پیدا میکنند؛ در حالی که برای تسلّط بر یک مطلب باید آن را خوب خواند، خوب درک کرد، خوب فهمید و خوب در ذهن نگهداری نمود.
برای مثال، یکی از روشهای مفید برای خواندن کتابها یا درسهای مشکل، این است که کتاب را قبل از تسلّط بر آن، به طور سطحی خواند و ابتدا در پی چیزهایی بود که میتوان آنها را فهمید (نباید خود را در مطالب دشوار گرفتار کرد)؛ چون هر کتاب حاوی مطالبی است که بی درنگ میتوان آنها را درک کرد و مطلب مورد نظر را تا حدودی فهمید و برای مطالعه عمیق آن آماده شد.
البته سطحی خواندن اصولی دارد که باید به این اصول توجه داشت. این اصول را میتوان در موارد زیر خلاصه کرد:
* به عنوان صفحه و مقدمه نگاه کنید؛ بویژه به عناوین فرعی یا دیگر نشانههایی توجه کنید که به هدف و چشم انداز کتاب یا مقصود نویسنده اشاره دارد.
* فهرست اعلام یا فهرست موضوعی را بازبینی کنید تا با دامنه موضوعات تحت پوشش یا منابع مورد استفاده مؤلفان آشنا شوید. هر گاه فهرست اصطلاحات در پایان هر فصل، مهم و حساس به نظر رسید، برای درک بهتر، آنها را در متن جست و جو کنید؛ به این ترتیب، شما کلید نزدیک شدن به مؤلف را پیدا میکنید؛ برای مثال، سعی کنید که معنی لغات اصطلاحات دشوار کتاب زبان و ادبیات فارسی، زبان انگلیسی یا زبان عربی را داخل متن درس یاد بگیرید. یاد گرفتن معنی لغات بدون توجه به جایگاه آنها در متن درس، نمیتواند به شما در فهمیدن مفهوم درس یا متن مورد نظر کمک کند.
* تصاویرکتاب را ببینید و خلاصهها و نتیجهگیریها را با دقت بخوانید. اگر کتاب، یک فصل نتیجهگیری دارد، ابتدا آن را بخوانید. به احتمال زیاد، این فصل، محتوای کتاب را با دقت بیشتری معرفی می کند.
حالا شما برای خواندن کتاب یا سطحی خوانی آماده هستید. اگر به سطحی خوانی رای میدهید، به فصلهایی نگاه کنید که حاوی بندهای اصلی یا عبارات خلاصه شده کتاب هستند؛ سپس صفحات را ورق بزنید و یک یا دو پاراگراف و گاهی هم چند صفحۀ متوالی را بخوانید و همواره در جست و جوی حرف اصلی و هدف اصلی کتاب باشید.
توجه داشته باشید که اگر شما از این روش برای شروع سطحی خوانی کتاب استفاده کنید، چه بسا در پایان پی ببرید که به هیچ وجه در حال سطحی خواندن نیستید؛ بلکه آن را میخوانید، میفهمید و از آن لذت میبرید، و وقتی کتاب را بر زمین میگذارید، درخواهید یافت که بعد از این، هیچ موضوعی برایتان دشوار نخواهد بود.
حال که درباره کتاب یا یک فصل، اطلاعاتی به دست آوردهاید، معین کنید که چه اطلاعاتی کم دارید. آیا باید به مطالعه ادامه دهید؟ اگر جواب این سؤال مثبت است، انتظار دارید که از یک خواندن عمیق، چه چیزی عایدتان شود؟ چگونه مؤلف از مقدمه، به نتیجه رسیده است؟ مراحل اساسی کتاب، چه هستند؟ آیا این مراحل، به طور منطقی به هم مربوط هستند و هدف مؤلف چیست؟ آیا مطالب کتاب، با آنچه که شما قبلاً درباره موضوع می دانستید، موافقت یا مغایرت دارد؟
سؤالات شما درباره کتاب، میتوانند کلی یا کاملاً مشخص باشند. طرح این گونه سؤالات، از طریق ایجاد کنجکاوی، تمرکز حواس و دقت شما را افزایش میدهد و رضایت حاصل از پاسخگویی به سؤالات، مدت نگهداری مطالب را در حافظه، طولانی میکند. طرح سؤال، به هنگام مطالعه یک کتاب، خواننده منفعل را به یک خواننده فعال مبدل می سازد. از طریق طرح سؤالات، یک گفت و شنود بین شما و مؤلف کتاب برقرار میشود که کسب لذت شما را از مطالعه کتاب افزایش میدهد. سؤالات، اغلب به هنگام مطالعه یا پس از پایان مطالعه، به ذهن میرسند؛ ولی شما سعی کنید که سؤالات خود را پیش از مطالعه و به هنگام خواندن اجمالی کتاب، شروع کنید.
نکته دیگر اینکه بعد از خواندن یک کتاب، سعی کنید که مطالب یادگیری شده را با عبارتهای مخصوص خودتان دوباره تعریف کنید؛ یعنی تا حد امکان، از حفظ کردن طوطیوار مطالب، خودداری کنید؛ بلکه مطالب را بفهمید و با جملات خودتان آنها را برای خود تعریف کنید و بدانید که پس دادن مطالب به خود، نقش بسیار مهمی در یادگیری دارد.